عجیبترین فیلم سینمای جهان
بررسی فیلم Inception
«Inception»، فیلمی ساخته نابغه دنیای سینما، کریستوفر نولان است. این بار اولی نیست که نولان فیلمی میسازد که مخاطب را تا مدتها در فکر فرومیبرد. فیلم تلقین محصول سال 2010 با بازی ستارههایی ازجمله لئوناردو دی کاپریو، تام هاردی، الن پیج، جوزف گوردون لویت، ماریون کوتیار، کن واتاناله و… است.با 30nama همراه باشید.
نولان در یکی از مصاحبههایش به این موضوع اشارهکرده که بیش از 10 سال فیلمنامه تلقین را در ذهن پرورش داده است. این فیلمنامه پس از ساخت فیلم بیخوابی به ذهن نولان رسید و سپس فیلمنامه 80 صفحهای از آن را به پیش برادران وارنر برد تا باهم وارد مذاکره شوند و شروع به ساخت فیلم کنند ولی در اینجا بود که نولان نظرش را عوض کرد و صبر کرد تا فیلمنامه را کاملتر کند و سپس فیلم را بسازد.
سکانس اول فیلم از دریای متلاطمی را نمایش میدهد که دی کاپریو را به ساحل آورده است. صحنه بعدی داخل مکانی با دکوراسیون شرق آسیا است. پسازاین صحنه فیلم پرشی میکند و به صحنه متفاوت دیگری میرود. در همینجاست که سؤالهای زیادی در ذهن مخاطب ایجاد میشود. اسم شخصیت لئوناردو دی کاپریو در فیلم، «کاب» است. کاب دزد بسیار ماهر و زبردست در استخراج اطلاعات از افراد در خواب است. او میتواند زمانی که افراد خواب هستند، در رویای آن ها رخنه کند و رویای آنها را تغییر دهد و حتی ذهنیت آنها نسبت به واقعیت را بر اساس میل خود تغییر دهد. داستان از جایی شروع میشود که یکی از مشتریهای کاب، پروژهای خطرناک و حساس را به او واگذار میکند. کاب باید خوابی با سه لایه طراحی کند و رابرت فیشر، سرمایهگذار بزرگ را فریب دهد. رابرت فیشر در خواب باید به این باور برسد که پدر پیر ازدسترفتهاش او را دوست داشته و تمام عمر برخلاف باور فیشر، به او علاقه داشته و او را بهعنوان یک پسر قبول داشته است.
بگذارید نگاهی دقیق به هر مرحله از رویاهای فیلم بیاندازیم:
شهر بارانی :
یوسفِ شیمیدان در این مرحله رویا میبیند. یوسف در دنیای واقعی مقدار زیادی نوشیدنی در هواپیما خورده است و به همین دلیل، وقتی به خواب میرود، به خاطر اینکه باید ادرار کند، شهر حالتی بارانی گرفته است. از آنجایی که یوسف، رویابینِ مرحلهی اول است، باید در مرحلهی بارانی باقی بماند و در نتیجه ماشین را براند.
هتل :
آرتور (جوزف گوردون لویت) رویای هتل را میبیند. دقیقا به خاطر همین هم است که او در زمانی که گروه به مرحلهی برفی وارد میشود، او بیدار میماند. وقتی ماشینِ یوسف از مسیر خارج میشود و در هوا چرخ میخورد، بدن آرتور هم در هوا معلق میشود. در نتیجه، جاذبهی هتل به هم میریزد. بنابراین، وقتی بدن یک رویابین تکان بخورد، این میتواند روی قوانین فیزیک رویایی که او دارد میبیند، تاثیرگذار باشد.
قلعهی برفی :
جعلکنندهی گروه، ایمز (تام هاردی) این مرحله از رویا را میبیند. فقط دربارهی این مرحله این سوال مطرح شده که وقتی بدن ایمز در حالت جاذبهی صفرِ هتل معلق است، چرا جاذبهی مرحلهی برفی درهم برهم نمیشود. میتوان گفت بدن ایمز در تمام مدت طوری جابهجا میشود که مغزش متوجهی جاذبه نمیشود یا شاید از آنجایی که ایمز در مرحلهای عمیقتر به سر میبرد، تغییرات جاذبه روی او تاثیری ندارد. یا میتوان گفت این یکی از حفرههای داستانی فیلم است. هرچند من با دو نظریهی اول موافقام.
برزخ :
درنهایت برزخ قرار گرفته است. «فضای ساختهنشدهی رویا» که مکانی مملو از ناخودآگاههای خام و تصادفی است که تا بینهایتها ادامه دارند. آریادنی در اوایل فیلم به این نکته اشاره میکند که گروه استخراجکننده اگر مراقب نباشند، میتوانند عناصری از ناخودآگاهشان را به مراحل رویا وارد کنند. و از آنجایی که کاب زمان زیادی را در برزخ گذرانده و ناخودآگاهِ خشمگین و آشوبگری دارد، برزخی که واردش میشود، شامل خاطرهای از شهری که او و مال برای خودشان ساخته بودند، میشود.
تجسمات :
وقتی خواب هستیم و رویا میبینیم، آنها از نگاهمان واقعی احساس میشوند. چون ذهن ما این توانایی را دارد تا تنظیماتی از یک دنیای واقعی اما در حقیقت مصنوعی برای تعامل با آنها را در رویاهایمان بسازد. اغلب اوقات، آن رویا مثل شهر یا هر محیط دیگری است که آدمها در آن قدم میزنند. در «Inception»، آدمها یا هرچیز دیگری که از سوی سوژه محیطی رویایی را پُر میکنند، به عنوان تجسمات شناخته میشوند.
همانطور که در فیلم هم توضیح داده میشود، تجسمات بخشی از ذهن سوژه نیستند، بلکه چیزهایی هستند که چشمانداز سوژه از واقعیت را تشکیل میدهند. موضوع وقتی دربارهی این تجسمات خطرناک میشود که یک سوژه از قبل خودش را در مقابل استخراجکنندهها آماده کرده باشد. در این صورت، بخشی از ناخودآگاهشان همیشه مثل نگهبانی گوش به زنگ است تا در قالبِ سربازانی مسلح در مقابل «جرایم ذهنی» ایستادگی کرده و به متجاوزان حمله کند. در مورد کاب، سایهی مال تجسمی است که براساس نیازش به یادآوری همسر مُردهاش، به وجود آمده است. در ظاهر مال میخواهد کاب را به برزخ بازگرداند، اما در حقیقت، این ناخودآگاه خودش است که سعی میکند او را به جایی که بتواند «با همسرش باشد»، منتقل کند.
تمام فیلم یک رویا بود
کایل جانسون، استاد فلسفهی دانشگاه کینگِ امریکا، در کتابی که با عنوان «تلقین و فلسفه» نوشته است، بهطرز عمیقی به جنبههای مختلف فیلم نولان پرداخته است. من این کتاب را نخواندهام، اما توانستم به بخشهایی از آن که کایل در آن از راز و رمزهای «تلقین» پرده برمیدارد، دست پیدا کنم. کایل که طرفدار این مسئله است که تمام فیلم در رویا میگذرد، باور دارد ما دلایل کامل و سفت و سختی برای اثبات یک تئوری یا رد کردن دیگری نداریم. نولان خودش اعتراف کرده که هدفاش ساخت اثر مبهم و دوپهلویی بود که هیچ توضیح دقیقی نتوان برایش پیدا کرد. در حقیقت، سرنخهایی که از «رویا» داریم، نشان میدهند که کاب دارد از واقعیت جدا میشود و سرنخهایی هم که از «واقعیت» داریم، نشان میدهند که کاب به دنیای واقعی بازمیگردد. اما فلاسفه در مواجه با چنین موقعیتِ حساس، پیچیده و بلندپروازانهای، جوابی دارند که آن را «مشخصنشده» (underdetermined) مینامند. وقتی دانشمندان به چنین موقعیتهای غیرقابلتوضیح و اثباتنشدنی علمی برخورد میکنند، «مناسبترین» تئوری را به عنوان تئوری اصلی و بهتر انتخاب میکنند. برای مثال، نظریهایی که در آن حدس و گمانهزنیهای کمتری باشد، پدیدهای را بیشتر از بقیه توضیح داده باشد و غیره. زمانی که فلاسفه با بحثها و مسائل مبهم و تاریک روبهرو میشوند، نگاه میکنند کدامیک از نظریهها به قول معروف هیجانانگیزتر و آب و ناندارتر است. پس، بگذارید سوال را طوری دیگر بپرسم: کدام نظریه «تلقین» را به فیلم بهتری تبدیل میکند؟ معلومه. همانی که میگوید کل فیلم «رویا» است. در بخش قبلی توضیح دادم که چرا فکر میکنیم، کاب به دنیای واقعی برمیگردد. (اخبار سینمای جان را با ما دنبال کنید)
همهی کسانی که «Inception» را تماشا کرده باشند، هروقت به یکدیگر میرسند، اولین چیزی که دربارهاش حرف میزنند، آن «فرفره» و افتادن یا ایستادنش است. انگار که خفنترین صحنهی فیلم همین است و بس. چون به مرور تصور کردیم که کلید باز کردن قفل «تلقین» در همین صحنه و چرخش فرفره و کات نهایی نولان به سیاهی، مخفی شده و اگر این صحنه را متوجه شویم، کل فیلم را متوجه شدهایم. آری، با اینکه بحث و جدل سر این موضوع خیلی سرگرمکننده است و کیف میدهد، اما این برداشت و طرز فکر از بیخ غلط است و فقط یک تحلیلگر را به بیراهه میکشاند. اولین قدم برای اینکه ثابت کنیم چرا «تلقین» فیلم خارقالعاده و منحصربهفردی است و در مرحلهی بعد، فهمیدن خودِ فیلم، به پیدا کردن جواب این سوال بستگی دارد که چرا «چرخیدن فرفره یا افتادنش» اصلا و ابدا اهمیت ندارد؟ میدانید چرا: چون اگر آن فرفره از حرکت میایستاد هم باز کاب هنوز میتوانست در رویا باشد! راستش، او به احتمال زیاد هنوز در رویا به سر میبرد. پس، کاملا از حال و هوای این فرفره بیرون بیایید و و این توهمات را فراموش کنید که فهمیدن «فرفره»، شما را به جایی خواهد رساند. برعکس، فقط شما را از هدف دور خواهد کرد. حتما میپرسید چرا؟ بزن بریم!
قدم اول این است که بفهمیم توتمها چگونه کار میکنند. همانطور که میدانید، «فرفره» تنها توتمی که داخل فیلم میبینیم، نیست. توتمِ آرتور، تاس است. یا آریادنی مهرهی فیل شطرنج را به عنوان توتم انتخاب کرده است. شما به هیچوجه نباید اجازه دهید فرد دیگری توتمتان را ببیند یا لمس کند. چون در این صورت آنها ممکن است بفهمند توتمتان چگونه کار میکند، چه وزنی دارد و در دنیای واقعی چه رفتاری از خودش نشان میدهند. این قانونی است که خودِ فیلم بیان میکند. اگر فرد دیگری این چیزها را دربارهی توتمتان بداند، شما دیگر قادر نخواهید بود با استفاده از آن بفهمید در واقعیت هستید یا رویا.
در این فیلم یکی از بهترین صحنههای مبارزه در فیلمهای هالیوود را خواهید دید. تماشای مبارزه بدون گرانش باورنکردنی است و برای برآورده شدن آن، جلوههای بصری نولان باید چشمگیر و کافی باشد. صحنههای مبارزه، سکانسهای تعقیب و گریز، دیالوگهای خاص و پیچیده، همه و همه باعث میشود تا بیننده به عمق داستان فرورفته و یک لحظه هم نفس راحت نکشد.فیلمها میتوانند پر از تخیل باشند به طوریکه هر اتفاق ناممکنی را ممکن کنند. تعلیق اما بر پایۀ امکان و جسارت دنبال کردن آنها ساخته شده است.سکانس پایانی فیلم آنطور که انتظار دارید پیش نمیرود و سؤالات زیادی را در ذهن شما بهوجود می آورد. در واقع هدف این فیلم به تعلیق درآوردن مخاطب بین واقعیت و رویاست.
میلتون اریکسون ( روانشناس آمریکایی ) به وسیلهی قصه مراجعان خود را درمان میکرد. شاید به نظر عجیب بیاید، اما او از طریق مفاهیم پنهان موجود در قصههایش با ضمیر ناخودآگاه مراجعین ارتباط برقرار میکرد. از این روش در هیپنوتیزم هم استفاده میشود. در هیپنوتیزم این ضمیر ناخودآگاه مراجع است که با هیپنوتراپ ارتباط برقرار میکند. در این وضعیت، امکان حالت دفاعی گرفتن شخص به کمترین حد خود میرسد. چون همانطور که پیشتر ذکر شد، ناخودآگاه بسیار آسیبپذیر و شکننده است و توان دفاع از خود را ندارد. بنابراین هیپنوتراپ میتواند افکاری را به مراجع القا کند که سبب میشود بعد از این فرایند، مراجع احساسات بهتری را تجربه کند.
پس نتیچه میگیریم که بهترین شیوه برای اثرگذاری بر افراد ارتباط با ضمیر ناخودآگاه است که در واقع غیر مستقیمترین راه موجود است. شما تصور کنید در فیلم کاب و افرادش نزد فیشر میرفتند و از او عاجزانه تقاضا میکردند که راه پدرش را ادامه ندهد. در این صورت با چه واکنشی از جانب فیشر مواجه میشدند؟ پاسخ روشن است. پس برای تاثیرگذاری بر او از غیرمستقیمترین راه استفاده کردند.
کریستوفر نولان، کارگردان و فیلمنامهنویس خلاق بریتانیایی، از راز فرفره سکانس پایانی معروف اینسپشن گفت.
به گزارش مووی مگ به نقل از کافه سینما، این کارگردان 44 ساله که در سال 2010 فیلم علمی تخیلی «اینسپشن» (Inception) را کارگردانی کرد، چندی پیش در جمع فارغالتحصیلان دانشگاه پرینستون حاضر شد و برای دقایقی به سخنرانی پرداخت. او در بخشی از سخنان خود به پایانبندی سورئال «اینسپشن» اشاره کرد و گفت: «احساس میکنم در طول زمان، مرز میان واقعیت و رویا از بین رفته است. بهتر است اینگونه برایتان توضیح بدهم که رویاهای ما، این پدیدههای انتزاعی که وقتی ما را در بر میگیرند غرق لذت میشویم، در واقع زیرمجموعههای واقعیت هستند.
در مورد پایانبندی فیلم "اینسپشن" هم باید بگویم که شخصیت «کاب» (لئوناردو دی کاپریو) واقعیت ذهنی و منحصربهفرد خودش را داشت و در دنیای شخصی خودش زندگی میکرد. مرزی میان واقعیت و رویا وجود نداشت. پس به این نتیجه میرسیم که تمامی سطوح واقعیت، منطقی و قابل درک هستند.»نولان در ادامه صحبتهایش به اهمیت نوع نگاه مخاطب اشاره کرد و توضیح داد: «حتی زمانیکه یک فیلم علمی تخیلی را تماشا میکنیم، به دنبال واقعیت هستیم. در مورد تمام فیلمهایم معمولا این سوال پیش میآید که آیا واقعی هستند یا در یک فضای رویایی و وهمآلود میگذرند. باید بگویم که این مسئله به نوع نگاه مخاطب و برداشت او از واقعیت بستگی دارد.»
- ۹۸/۱۱/۱۴
شما فوق العاده هستید 🌹
-
طراحی وب سایت را با آموزش وردپرس و آموزش ووکامرس بیاموزید.