شوالبه تاریکی
در این فیلم بروس وین / بتمن، ستوان پلیس جیمز گوردون و دادستان هاروی دنت اتحادی تشکیل می دهند تا جنایات سازمان یافته در شهر گاتهام را از بین ببرند. اما یک مغز متفکر آنارشیستی به نام جوکر که به دنبال تضعیف نفوذ بتمن است شهر را به آشوب می کشد و …
حقایقی جالب در مورد فیلم The Dark Knight
فیلم The Dark Knight یکی از بزرگترین فیلمهای کمیک بوکی تاریخ به شمار میرود که بارها مورد تحسین بزرگان سینما قرار گرفته و همواره طی نظرسنجیهای مختلف از دید مردم جزو بهترین فیلمهای تاریخ سینما لقب گرفت؛ در فیلم دوم از سهگانه بتمن به کارگردانی کریستوفر نولان ما میبینیم بتمن با بازی کریستین بیل در مقابل جوکر که نقش آن را بازیگر فوقالعادهای چون هیث لجر بازی میکرد قرار گرفته است، لجر بعد از مرگش به خاطر ایفای این نقش موفق به کسب جایزه آکادمی اسکار نیز شد. تعهد لجر نسبت به نقش جوکر از جمله اتفاقات افسانهای این فیلم محسوب میشود، اما در کنار این موضوع حقایق جالبی نیز در پشتصحنه فیلم وجود داشت که ممکن است شما از آنها آگاه نباشید؛ در ادامه با بازیمگ همراه باشید تا به حقایق جالبی راجع به فیلم The Dark Knight پی ببرید.
از دید آقای مایکل کین هیث لجر توانست با ایفای نقش فوقالعاده خود، جوکر جک نیکلسون (فیلم بتمن در سال 1989) را شکست دهد و آن را کنار بزند: «جک به مانند شخصیت یک دلقک است، ملایم و بدجنس و چیزی شبیه به یک عموی قاتل قدیمی (واژه عمو به دلیل خصوصیات اخلاقی خاص به این کاراکتر نسبت داده شده است)؛ اما جوکر هیث لجر کاملا مسیر متفاوتی را در مقایسه با جک پیمود، او یک بیمار روانی ترسناک بود. لجر یک فرد دوستداشتنی است که جوکرش انقلابی جهنمی را در این فیلم به وجود آورد.» کین زمانی به این باور میرسد که طی صحنهای جوکر به پنتهاوس بروس وین میآید؛ او هیچگاه قبلا لجر را ندیده بود بنابراین وقتی لجر وارد میشود و شروع به ایفای نقش خود میکند وحشت تمام وجود کین را فرامیگیرد تا جایی که او دیالوگ خود را نیز فراموش میکند. طی صحنه تعقیب و گریز جوکر و ونهای نیروهای ویژه یکی از چهار دوربین IMAX موجود در جهان در آن زمان نابود شد.
بروس وین لباس جدیدی از بتمن را در این فیلم بر تن کرد؛ این لباس بتمنی نسبت به لباس فیلم Batman Begins در سال 2005 دچار تغییرات مثبتی شد، که کریستین بیل با پوشیدن آن بیشتر احساس راحتی میکرد و برای ایفای نقش خود چابکتر بود. این لباس از 200 قطعه منحصر به فرد با جنس لاستیکی، فایبرگلاس، مش فلزی و نایلونی (تولید شده به وسیله تکنولوژی بسیار پیچیده و مشکل) تشکیل شده بود؛ همچنین یک خاصیت قابل ارتجاعی خاصی نیز به آن داده شد تا به خوبی بر روی بدن کریستین بیل بنشیند. دستکشها دارای تیغههای تیزی بودند که توانایی پرتاب کردن نیز داشتند؛ ماسک بتمن با اقتباس از کلاه موتورسواری خلق شده و به شکلی بود که کاملا از قطعات گردنی جدا شده بود، در نتیجه این طراحی امکان لازم را برای بیل ایجاد میکرد تا به راحتی سر خود را در تمامی جهات حرکت دهد؛ این کلاه همچنین به شکلی طراحی شده بود که مجهز به لنزهای سفید چشم به هنگام تبدیل بتمن به Bat-sonar بود.
در صحنه معروف بازجویی بتمن از جوکر و رویارویی آنها هیچکدام از این دو کاراکتر یکدیگر را با اسم صدا نکردند.
وقتی هاروی دنت در دادگاه شاهد را خلع سلاح میکند، خشاب اسلحه را خارج و آن را توسط انگشت کوچک خود نگه میدارد؛ این کار درواقع روشی صحیح برای بارگیری اورژانسی مجدد اسلحه و اصلاح نواقص آن است.
مرگ ناگهانی هیث لجر در تاریخ 22 ژانویه سال 2008 باعث شد گمانهزنیهای مختلفی راجع به وضعیت این فیلم به وجود بیاید؛ خیلی زود پس از درگذشت ناراحتکننده لجر کمپانی برادران وارنر طی بیانیهای اعلام کرد که تمامی صحنههای اصلی مربوط به جوکر فیلمبرداری شده و مراحل پسا تولید آن نیز به پایان رسیده است، بنابراین نقش جوکر بهعنوان آخرین نقش لجر در سینما کامل بوده و آماده برای پخش است.
به هنگام فیلمبرداری یک صحنه تعقیب و گریز در خیابان لیک، اداره پلیس شیکاگو تماسهای متعددی از طرف شهروندان خود دریافت کرد که اظهار داشتند پلیس در تعقیب یک وسلیه نقلیه تیره ناشناس که مدل آن نیز مشخص نیست هستند.
صدای خشدار بتمن که توسط کریستین بیل اجرا شده بود در این فیلم نسبت به فیلم Batman Begins در سال 2005 خشنتر بود و بارها با توجه ذات افراطی او در فیلم ما شاهد این تقلید نه چندان خوشایند بودیم؛ اما تصور اشتباهی که خیلی از افراد به آن اعتقاد دارند این است که مسئولیت این نوع از صدا کاملا برعهده کریستین بیل است. صدای اصلی که طی فیلمبرداری ضبط شده بود صدایی به مراتب با تن پایینتری بود، اما در هنگام گذارندن مراحل پستولید با تصمیم کارگردان پروژه یعنی کریستوفر نولان این صدا خشنتر و خشدارتر شد.
طی صحنه تعقیب و گریز وقتی راننده خودرویی که جوکر در آن حضور دارد کشته میشود خود جوکر مسئولیت رانندگی خودرو را برعهده میگیرد؛ ما در اینجا مشاهده میکنیم که سوراخ ناشی از شلیک گلوله شکلی به مانند لبخند بر روی شیشه جلوی خودرو ایجاد کرده است.
39 وسیله نقلیه طی این فیلم خرد، منفجر و درهم شکستهاند و یا به نوعی مورد اصابت گلوله و ضربههای مختلف قرار گرفتند.
هیث لجر طراحی آرایش کاراکتر جوکر را خود انجام میداد، او از آرایش دلقک سفید استفاده کرده و لوازم آرایش را از یک داروخانه تامین میکرد؛ دلیل این کار آن بود که جوکر خود طراحی آرایشش را انجام میداد و خودش آن را روی چهره خود پیاده میکرد، در نتیجه لجر نیز معتقد بود که باید خودش آن کار را انجام دهد. هنگامی که طراحی او مورد تایید قرار گرفت گروه گریم موظف بودند که این طراحی را عینا در هر روزی که فیلمبرداری انجام میشود روی چهره او پیاده کنند.
سقوط در کابوس بیانتهای دلقک
طرفداران دو آتیشهی «شوالیهی تاریکی» و کسانی که از آن راضی نیستند، سر یک مسئلهی بزرگ اختلاف نظر دارند. عدهای باور دارند که فیلم خیلی طولانی است یا بهطور دقیق، پردهی سوم فیلم خیلی کش میآید. اما طرفداران فیلم که من هم جزوشان هستم، با چنین گفتهای اصلا موافق نیستند. تازه، اگر به هر جای فیلم ایراد و مشکل وارد باشد، «شوالیهی تاریکی» آنقدر هوشمندانه داستانپردازی شده و از چنان ضربآهنگ بینقصی بهره میبرد که این قسمتش را باید بزرگترین نقطهی قوتش بدانیم. همین که فیلم ۲ ساعت و ۳۰ دقیقه من را بدون اینکه خسته شوم، همیشه گوش به زنگ نگه میداشت، میتواند برای اثبات این مسئله کافی باشد. اما برای درک بهتر ریتم عالی فیلم باید به این نکته اشاره کنم که بسیاری سعی میکنند، ساختار کلاسیک هالیوودی سهپردهای را به «شوالیهی تاریکی» نسبت دهند، درحالی که موضوع این است که فیلم اصلا از این ساختار پیروی نمیکند. در واقع، بررسی فیلم با توجه به این ساختار اشتباه است و سبب گمراهی میشود.
داستان «شوالیهی تاریکی» در حقیقت از ساختار پنج پردهای تراژدی پیروی میکند که بهطرز مشهوری در تراژدیهای ویلیام شکسپیر استفاده شده است. در تریلوژی نولان، بتمن هیچوقت همانند منبع اصلیاش کامل نبوده و هرگز به همان شکل کمیکبوکی پیروز صدرصدِ نبردهایش نبوده است. او همیشه در اوج پیروزی نیز بخشی از وجودش را ضربهخورده و آسیبدیده پیدا میکند. با اینکه میتوان هر سه فیلم بتمن را شامل عناصرِ تراژدی دانست، اما بدونشک قسمت دوم، شکسپیریترین داستان بتمن است و خیلی راحت میتوان آن را با ساختار پنج پردهای تراژدی مقایسه کرد. نورتروپ فرای (فیلسوف ادبی و اسطورهشناس) تراژدی را به پنج مرحله تقسیم کرد: اشتباه، پیچیدگی، واژگونی، فاجعه و شناخت. چیزی که بهشکل زیبایی با ساختار پنج پردهای همخوانی دارد و البته چیزی که میتوان سیر روایی «شوالیهی تاریکی» را به آن نسبت داد. نورتروپ فرای هستهی تعریفکنندهی یک تراژدیِ عظیم را اینگونه توصیف میکند:«داستان سقوطِ یک رهبر؛ او باید سقوط کند. چون این تنها راهی است که یک رهبر را به انزوا میکشد و از جامعهاش دور میکند.» این توضیح دقیقا با سرانجامِ بتمن در پایان فیلم برابری میکند؛ جایی که بتمن از دید مردم از نجاتدهندهی شهر، به کثیفترین فرد شهر نزول میکند و نه تنها از لحاظ تلویحی با گردنِ گرفتنِ کارهای هاروی دنت سقوط میکند، بلکه به معنای واقعی کلمه هم درکنار جنازهی هاروی سرنگون میشود.
اولین پردهی تراژدی، «اشتباه» است. درمرحلهی افتتاحیه، پروتاگونیست در اوج زندگی و قلهی موفقیتهایش به سر میبرد. اما او در لذت بردن از موقعیت فوقالعادهاش، یکجورهایی زیادهروی میکند و اشتباه تراژیکی ازش سر میزند. اشتباهی که شاید در ابتدا کوچک و بیتاثیر به نظر برسد، اما در واقع این اشتباه تخمی است که کاشته میشود تا از آن درختی کابوسوار بروید. در «شوالیهی تاریکی»، این قسمت برای بتمن و همپیمانانش در سکانس هنگ کنگ اتفاق میافتد. اما قبل از این و قبل از اینکه بتمن را در فیلم ببینیم، ما گروهی از تقلیدکاران بتمن را میبینیم که با الهام گرفتنِ از او، برای مبارزه با جرایم، لباس به تن کردهاند.
این هم نکتهی دیگری از تراژدیهای شکسپیر است که در آن صحنهای داریم که دیگران دربارهی بزرگی و قهرمانیهای پروتاگونیست حرف میزنند. در اینجا هم قبل از اینکه بتمن را ببینیم، شاهد این هستیم که قهرمانیهای بروس وین، چه تاثیری روی جامعه گذاشته است. بالاخره، بتمن ظاهر میشود و «مترسک» را به راحتی دستگیر میکند. به نظر میرسد، همهچیز بر وفق مرادِ بتمن است. تازه، او و جیم گوردون برنامه دارند تا بزرگترین رهبرانِ جرایم سازمانیافتهی گاتهام را به پای میز محاکمه بکشانند. اینجا است که او با غرورِ تمام راهی هنگ کنگ میشود تا لاو را بهشکل مخفیانهای دستگیر کرده و به گاتهام برگرداند. اما قبل از این، بهتر است با بازیگرِ اصلی ماجرا که بتمن و گوردون از او غافلاند، آشنا شویم: جوکر. «شوالیهی تاریکی» با سکانسی طلایی در معرفی جوکر آغاز میشود.
نقد و بررسی فیلم شوالیه تاریکی
شوالیه تاریکی در ادامه فیلم بتمن آغار می کند ساخته شده و در آن تقابل بتمن با جوکر به تصویر کشیده می شود، تبهکاری که در میان دشمنان بتمن مهم ترین آن هاست. در این فیلم علاوه بر تمرکز بر مثلث بتمن-جوکر- دنت، متوجه می شویم که نکته ی مهم خود شهر گاتهام است، شهری بی قرار که ممکن است با خوبی ها یا بدی ها روبه رو شود.
نقش جوکر توسط هیث لجر به طرز خارق العاده ای بازی می شود. پوزخند عالی او اگرچه با استفاده از رژ کشیده می شود اما بدیهی است که توسط دو زخم وحشتناک در گوشه دهان ایجاد شده و آرایش سفید صورتش که ترک خورده و لایه لایه است می تواند آثار اشک های او را بیشتر نشان دهد. جوکر به عنوان ابرقهرمان در این فیلم به تصویر کشیده می شود. او می کوشد تا مردم گاتهام را به سمت جنایت سوق دهد؛ بتمن را پیدا کنید یا خشم من را تحمل کنید، دیگران را بکشید یا خودتان کشته شوید. او یک روانی بی رحم است که هنگام هرج و مرج جشن گرفته و از درد و مرگ ترسی ندارد. فیلم شوالیه تاریکی برخلاف قسمت های دیگر به جزییات نپرداخته و در واقع می توان گفت که نولان آنقدر فیلم را خوب کارگردانی کرده که علی رغم طولانی بودن ما هرگز احساس خستگی نمی کنیم.
جوکر خودِ بتمن یا بیتردید قویتر از اوست. بتمن این نکتهی مهم را خیلی دیر میفهمد. همانطور که بتمن سر زده هرجا لازم باشد، ظاهر میشود. فیلم نیز در مونتاژ فوقالعادهای که همزمان نقشهی قتل قاضی، کمسیر لوب و هاروی دنت را نشان میدهد، ثابت میکند که جوکر به زمان و مکان محدود نیست. امکان ندارد اینجا از این سینمای ناب هیجانزده نشوید. او در یک لحظه همهجا است. درحالی که بتمن همیشه یک قدم از او عقبتر است و خیلی دیر متوجهی توطئههایش میشود. البته با تمام این پیچیدگیها، جوکر هنوز تمام کارتهایش را رو نکرده است. ما نیز مثل بروس در کابوس او هر لحظه درحال پایینتر و پایینتر رفتن هستیم و خودمان خبر نداریم. درنهایت ما و بتمن با چنین تفکری به نقطهی اوج این پرده و آن سکانس تعقیب و گریز میرسیم که بله، کار جوکر تمام است. جایی که جوکر دستگیر میشود و آدم خوبها، آدم بدهای قصه را به چنگ میآورند.
پردهی دوم درحال پایان یافتن است. از اینجا به بعد اگر یک کارگردانِ اکشنسازِ هالیوودی ساخت فیلم را در دست داشت، پردهی سوم را به رویارویی داغِ پایانی و پیروزی قهرمان اختصاص میداد و تمام. البته مخاطب هم بنابر تجربههای قبلیاش ممکن است هنوز انتظار داشته باشد که «شوالیهی تاریکی» همینطوری قابلپیشبینی به اتمام برسد. اما تازه از این مرحله است که عمق، تاریکی و تراژدی مثل چرک و خون به بیرون تراوش میکند و همهچیز را دربرمیگیرد.
سومین پردهی تراژدی، «واژگونی» نامیده میشود. همانطور که از نامش پیدا است، این نقطهای است که پروتاگونیست با روبهرو شدن با عکس انتظارات و برنامههایی که داشته، هیچ راه بازگشتی ندارد. جایی که امیدهایش برای فرار بدون صدمه دیدن یا رسیدن به خواستههایش برای پایانی خوش، لگدمال میشوند. او دیگر نه راه پس دارد و نه راه پیش. قهرمان چارهای ندارد جز اینکه به مسیرش ادامه دهد و به سوی سرنوشتِ غمزدهای که در انتظارش است، حرکت کند. در مورد «شوالیهی تاریکی»، این اتفاق بدونشک با مرگ ریچل دانز به وقوع میپیوندد. هنر کار برادران نولان در این است که آنها نه تنها بتمن، بلکه مخاطب را هم مثل رویدادهای قبلی در این موقعیت دور از ذهن قرار میدهند. به همین دلیل، این اتفاق نه تنها برای بتمن، نقطهی غیرقابلبازگشتِ هولناکی است، بلکه ما نیز یکجورهایی خودمان را در این تنگنا احساس میکنیم. تا این لحظه، ما به خاطر شهرت ساختار سه پردهای در فیلمهای اکشن ابرقهرمانی میدانستیم داستان قرار است به چه سمت و سویی برود. حتی وقتی معلوم میشود ریچل در خطر است، انتظار داریم که شوالیه، معشوقهاش را از آتش اژدها نجات دهد. اما در اینجا، بتمن در این امر شکست میخورد.
خب، شاید بپرسید چرا باید اینقدر با جزییات دربارهی ساختار پنج پردهای فیلم صحبت کنیم؟ اول اینکه این تازه مقدمهای است برای فهمیدن بهتر چشماندازی که نولانها به این داستان آوردهاند. وقتی اینگونه پله به پله، فیلم را بررسی میکنیم، تازه به خوبی متوجه میشویم که «شوالیهی تاریکی» دقیقا چگونه به دنیا و فیلمبینهای حرفهای ثابت کرد که بتمن هم میتواند خیلی غنیتر، تاریکتر و پیچیدهتر از آن داستانهای کمیکبوکی نوجوانپسند باشد. این حقیقت که فیلمهای ابرقهرمانی که شاید سطحیترین و اکشنمحورترین نوع فیلمهایی که میشناسیم هم میتوانند نمایندهی شکسپیر در دوران مدرن باشند. با این تفاوت که آن تراژدیهای قدیمی که درامهای انسانی را توسط شاهان و خدایان روایت میکردند، امروزه به وسیلهی ابرقهرمانان و دشمنانشان به نمایش درمیآیند که بدونشک جانشینانِ فرهنگی مناسبی هستند. کابدشکافی جز به جز فیلمی مثل «شوالیهی تاریکی» اهمیت دارد. چون از این طریق ساختار استادانهی فیلم را درک میکنیم. و این کلید رسیدن به عظمتِ فیلم است. میدانید، بالاخره استفاده از چنین ساختاری در فیلمهای معمولی هم نادر است. چه برسد به بازار بلاکباسترهای هالیوودی. همین نحوهی غیرکلیشهای فیلم بود که آن را به چنین سفر غافلگیرکننده و شوکآوری تبدیل کرد. دقیقا مثل دیگر فیلمهای طراز اول کریستوفر نولان، بحث دربارهی قالب روایی و کاراکترهای «شوالیهی تاریکی» تمامی ندارد و میتوان آن را بیوقفه از لحاظ، روانشناسی، فلسفی، جامعهشناسی و غیره بررسی کرد...
هیث لجر در سال 2008 فوت کرد؛ کار او در فیلم The Dark Knight تمام شده بود و چیز زیادی از او وجود نداشت که ما آن را ندیده باشیم. نولان اعلام کرد که فیلمبرداری این اثر به شکل موثری انجام شد و آنها تقریبا هیچ صحنه اضافی را فیلمبرداری نکردند که بعدا آن را حذف کنند؛ تنها یک صحنه اضافی در این فیلم وجود داشت که همگی ما از آن باخبر هستیم، جایی که جوکر بیمارستان را منفجر میکند و وارد اتوبوس جهت فرار کردن میشود، صحنهای از او درون اتوبوس گرفته شد که در طول نسخه اصلی فیلم پخش نشد.
طی صحنهای که جوکر با دوچهره در بیمارستان ملاقات میکند بر روی برچسب اسم یونیفرم پرستاری که لجر برتن کرد نام ماتیلدا نوشته شده بود؛ ماتیلدا فرزند دختر حاصل از ازدواج هیث لجر با میشل ویلیامز است. زمانی که هیث لجر فوت کرد ماتیلدا تنها دو سال سن داشت.
دستاوردهای فیلم شوالیه تاریکی
برنده جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل مرد برای هیث لجر
برنده جایزه اسکار بهترین تدوین صدا برای ریچارد کینگ
برنده جایزه گلدن گلوب بهترین بازیگر نقش مکمل مرد برای هیث لجر
برنده جایزه گرمی بهترین موسیقی فیلم برای جیمز نیوتن هوارد و هانس زیمر
رتبه 3 لیست 250 فیلم برتر imdb با امتیاز 9