مزرعه فیلم

بررسی فیلم نامه ها سینمای دنیا

مزرعه فیلم

بررسی فیلم نامه ها سینمای دنیا

این وبلاگ در مورد بررسی فیلم نامه ها و بررسی امتیاز فیلم ها و بازیگران برجسته در سینمای دنیا است.

بایگانی
آخرین مطالب

در میان ستارگان

چهارشنبه, ۱۶ بهمن ۱۳۹۸، ۱۲:۴۸ ب.ظ | alireza mohammadi | ۰ نظر

نقد و بررسی Interstellar

کریستوفر نولان بدون‌تردید یکی از موردبحث‌ترین کارگردان‌های قرن بیست و یکم است. چرا؟ چون او با نبوغ و مهارت‌اش موفق شده آثاری تازه، تحسین‌برانگیز، پیچیده، شخصی و عمیقی را خلق کند که با تمام این صفات سنگین می‌توانند به راحتی در جریان‌اصلی هالیوود شنا کرده و برای استودیوها پول‌سازی کنند و هم می‌توانند برای خوره‌های سینما مملو از راز و رمزهایی سربسته باشند که برخلاف خصوصیات اغلب فیلم‌های هالیوودی می‌توان برای کشف‌‌شان به تماشای چندباره‌ی فیلم بازگشت. جدیدترین ساخته‌ی نولان، «بین‌ستاره‌ای» بی‌تردید اوج کار این کارگردان است که حرف و حدیث‌های زیادی را به وجود آورده و از وقتی که اکران شده، هم طرفداران سفت و سختی پیدا کرده و هم کسانی را با رضایتی نه چندان کامل به خانه فرستاده است.  با در دسترس قرارگرفتن نسخه‌ی باکیفیتِ «بین‌ستاره‌ای» در ایران، حالا موج نظرها و دیدگاه‌های فیلم باز شدت گرفته است.  بنابراین، در این شماره‌ی «گیشه» سعی کردیم برای این فیلم بیشتر مایه بگذاریم و کمی عمیق‌تر آن را موردبررسی قرار دهیم. فقط فراموش نکنید، این مطلب بخش‌هایی از داستان فیلم را لو می‌دهد، پس اول فیلم را تماشا کنید. ما منتظرتان هستیم.

 

 

در رابطه با Interstellar سرک کشیدن به اعماق ژرف دریاها، در کنار سفر به کهکشان‌ها و کشف اسرار ناشناخته آن، همواره دو دل‌مشغولی مهم بشر در طول سال‌های متمادی بوده است! با دستیابی بشر به فناوری فضایی، عده زیادی از دانشمندان امیدوار شدند که بتوانند پاسخی قانع‌کننده برای سؤال‌هایی نظیر اینکه آیا ما یگانه موجودات این کهکشان پهناور هستیم یا موجودات دیگری هم در همسایگی ما وجود دارند؟ خالق این جهان پهناور چه کسی است و چطور می‌توان با او ارتباط برقرار کرد؟ سرنوشت انسان پس از مرگ (که گویا باید در خارج از زمین و در میان کهکشان‌ها رقم بخورد) چگونه خواهد بود؟ و صدها سؤال دیگر از این دست بیابند. اما برخلاف انتظار، هر چه بشر بیشتر در ژرفای پیچیده منظومه شمسی گام برداشت، به بهت و حیرت وی افزوده شد و دامنه سؤال‌های بی‌پاسخ او گسترش بیشتری یافت.

 

نظر منتقدان خارجی

ریل‌ویوز

کریستوفر نولان هرگز از چالش پا پس نکشیده و چالشی که با «بین‌ستاره‌ای» وارد آن شده می‌تواند حیرت‌آورترین‌شان باشد که خیلی بزرگ‌تر از شرح وقایعِ عقب-به-جلوی «ممنتو»، تاثیرگذارتر و شوکه‌کننده‌تر از پیچ‌و‌تاب‌های «اینسپشن» و دلهره‌آورتر از بازخوانی بتمن به عنوان منحصربه‌فردترین فرانچایز ابرقهرمانی قرن بیست و یکم است. «بین‌ستاره‌ای» همزمان تلاش علمی‌-تخیلی پُرخرج و قصه‌ای بسیار ساده‌ای درباره‌ی عشق و فداکاری است. فیلم در بخش‌های مختلف پُرحرارت، نفسگیر، امیدوار و سوزناک است. «بین‌ستاره‌ای» دستاورد شگفت‌انگیزی است که حتما باید روی بزرگ‌ترین نمایشگرها و با بهترین سیستم‌های صوتی ممکن، دیده شود. این فیلم برخلاف علمی‌-تخیلی‌های عامه‌پسندِ شل‌ و ولی که هالیوود معمولا ارائه می‌کند، یک علمی‌-تخیلی واقعی برای تشنگان این ژانر است.

لس‌آنجلس‌تایمز

اگر علم بتواند روحانی شود، این یکی از خصوصیاتِ فیلمی از نولان خواهد بود که تا آنجا که امکان داشته، توسط دوربین فیلمبرداری شده و به صورت فیزیکی ساخته شده، نه با کامپیوتر. در حقیقت دوتا از فضاپیماهای فیلم وزنی بالق بر ۱۰۰۰ پوند داشته‌ و در یخچالی در ایسلند سرهم‌بندی شده‌اند. جایی که نقش یکی از سیاره‌های دورافتاده‌ی داستان را هم برعهده دارد. اما بزرگترین دستاورد «بین‌ستاره‌ای» این است که تمام منطق‌های نمادین‌اش جلوی بُعد شخصی‌اش را نمی‌گیرند. جلوی داستانی که می‌فهمد خصوصیاتی که ما را به عنوان انسان معرفی می‌کنند، از ویژه‌ترین جلوه‌ها هستند.

 

 

هالیوود ریپورتر

با تمام جنبه‌های ماجراجویانه و آینده‌بینی‌هایش، «بین‌ستاره‌ای» خیلی زیاد در احساساتِ زمینی و واقعیت‌های علمی ریشه دوانده است و کمتر برای قدم گذاشتن در مخاطراتِ ناشناخته‌ها و آن اتفاقات واقعا خطرناک دست به کار می‌شود. فیلم در بخش‌هایی شگفت‌انگیز است اما مهم نیست چقدر گفتگو‌ها از حضور یک «روح» خبر می‌دهند یا چندبار شعر «به درون این شبِ آرام پا مگذار» از دیلین توماس و آن بخش معروف‌اش «برآشوب، برآشوب دربرابر جان دادنِ نور» تکرار می‌شود، فیلم هرگز نمی‌تواند وحشت ناشی از پوچی و بی‌نهایت را منتقل کند. «بین‌ستاره‌ای» به طرز خوشبینانه و انسان‌گرایانه‌ای می‌گوید که اگر نور به آرامی درحال جان دادن در جایی باشد، شاید بتوان رونوشتی مناسب از آن را به عنوان جایگزین پیدا کرد. ولی در اینجا خبری از برآشوبیدن نیست. فقط همان باور سالم به شهامتِ یانکی‌وار به سبک قرن بیستم یافت می‌شود. اینکه آیا این الگو در این روزها به تنهایی کافی است، سوال دیگری است.

 

۵ نکته‌ی فیزیک برای درک بهتر «بین‌ستاره‌ای»

جاذبه‌ی مجازی (Artificial Gravity) 

مشکل بزرگی که ما به عنوان انسان در سفرهای فضایی با آن روبه‌رو می‌شویم، تاثیراتِ جاذبه‌ی صفر بر بدن‌مان است. ما روی زمین به دنیا آمده‌ایم و از همین سو، بدن‌هایمان طوری وفق پیدا کرده‌ تا تحت شرایط جاذبه‌ای خاصی کار کند. اما وقتی برای دوره‌‌های طولانی در فضا باشیم، ماهیچه‌هایمان توانایی‌شان را از دست می‌دهند. این مشکلی است که در «بین‌ستاره‌ای» هم فضانوردان درگیرش هستند. برای مبارزه با این اتفاق، دانشمندان تکنولوژی‌هایی طراحی کرده‌اند که توانایی شبیه‌سازی جاذبه‌ی مجازی در فضاپیماها را داشته باشد. یکی از این ایده‌ها، دَوران مداوم فضاپیما است که در فیلم هم شاهدش هستیم. دَوران، نیرویی تولید می‌کند که به آن نیروی «گریز از مرکز» می‌گویند. نیرویی که اشیا را به سوی بیرون و به دیواره‌های فضاپیما هُل می‌دهد. این حرکت هُل دادن شبیه همان کاری است که جاذبه انجام می‌دهد، اما دقیقا در عکس آن قرار می‌گیرد. شما می‌توانید نوعی از جاذبه‌‌ی مجازی را جایی تجربه کنید که با ماشین درحال دور زدنِ پیچی تند هستید و در این بین احساس می‌کنید درحال پرتاب شدن به بیرون از ماشین هستید. خب، پس برای یک فضاپیمای درحال چرخش، دیواره‌ها تبدیل به زمینی می‌شوند که می‌توان روی‌شان راه رفت.

سیاه‌چاله‌ (Black hole) 

سیاه‌چاله‌های معمولی به وسیله‌ی ستاره‌های مُرده تولید می‌شوند. ستاره‌ای با جرمی بزرگتر از حدود ۲۰ برابرِ خورشید، می‌‌تواند در پایان زندگی‌اش تبدیل به سیاه‌چاله شود. زندگی نرمالِ یک ستاره از جنگی بین کشش جاذبه به داخل و فشار به بیرون تشکیل شده است. واکنشاتِ هسته‌ای مرکز ستاره آنقدر انرژی تولید می‌کنند تا آن با کشش جاذبه متعادل شود و ستاره پایدار بماند. هرچند وقتی سوخت هسته‌ای به پایان می‌رسد، جاذبه پیش‌دستی می‌کند و مواد داخل هسته را فشرده‌تر و فشرده‌تر می‌کند. انفجار ستاره‌های بزرگ به سوپرنووا معروف هستند. سیاه‌چاله‌ ناحیه‌ای از فضا-زمان است که چنان قدرت گرانشی عظیمی دارد که هیچ ذره یا تابش‌های الکترومغناطیسی نمی‌توانند از آن فرار کند. نظریه‌ی نسبیتِ عام انیشتین پیش‌بینی می‌کند جرمی به اندازه‌ی کافی فشرده می‌تواند سبب تغییر شکل و خمیدگی در فضا-زمان و ایجاد سیا‌ه‌چاله شود. فضانوردان به صورت غیرمستقیم سیاه‌چاله‌ها را مشاهده کرده‌اند، اما کسی نمی‌داند چه چیزی در عمق این سیاه‌چاله‌ها وجود دارد. ولی دانشمندان حداقل برای آن نامی دارند: یگانگی

کرم‌چاله (Wormhole) 

کرم‌چاله‌ها—مثل همانی که فضانوردانِ «بین‌ستاره‌ای» برای سفرِ به کهکشانی دیگر از آن استفاده می‌کنند—تنها پدیده‌ی فیزیکی داخل فیلم است که در دنیای واقعی هیچ مدرکی درباره‌ی وجود آنها در دست نیست. کرم‌چاله‌ها از بیخ پدیده‌ای تئوری و تخیلی هستند. اما با این حال، به‌طرز غیرقابل‌باوری در میان نویسندگانِ داستان‌های علمی‌خیالی طرفدار دارند. مخصوصا آن داستان‌هایی که به دنبال انتقالِ قهرمانان‌شان به مکان‌های دست‌نیافتنی کیهان هستند. برای چه؟ چون کرم‌چاله‌ها را می‌توان در یک کلام میان‌بُرهای فضایی نامید. یعنی فضا می‌تواند کشیده شود، دچار انحراف شود یا انحنا پیدا کند. خب، کرم‌چاله انحنایی در صفحه‌ی فضا-زمان است که مثل تونلی دو مکان در فضا را به هم متصل می‌کند. اصطلاحِ رسمی کرم‌چاله، پُلِ انیشتین-رِوزن است. چون برای اولین‌بار در سال ۱۹۳۵ بود که آلبرت انیشتین و همکارش نیتن رِزون نظریه‌ی آن را ارائه کردند.

اتساع زمان گرانشی (Gravitational Time Dilation) 

اتساع زمان گرانشی پدیده‌ای واقعی است که حتی روی زمین هم دیده شده است. این اتفاق به دلیل نسبی‌ بودن زمان می‌افتد. یعنی زمان در چارچوب‌های مختلف با سرعت‌های مختلفی حرکت می‌کند. وقتی شما در محیطی با جاذبه‌ی قدرتمند هستید، زمان برای شما نسبت به کسانی که در محیطی با جاذبه‌ی ضعیف‌تر هستند، آرام‌تر حرکت می‌کند. برای مثال اگر شما نزدیک یک سیاه‌چاله (مثل همانی که در فیلم هست)‌باشید، از آنجایی که چارچوبِ مرجع گرانش‌تان متفاوت است، در نتیجه درک‌تان از زمان در مقایسه با کسی که روی زمین ایستاده، تفاوت خواهد داشت. یک دقیقه برای شما در نزدیکی سیاه‌چاله همان ۶۰ ثانیه خواهد بود، اما اگر بتوانید به ساعتی روی زمین نگاه کنید، خواهید دید یک دقیقه کمتر از ۶۰ دقیقه زمان می‌برد. این یعنی شما کندتر از زمینی‌ها، پیر می‌شوید. و همچنین هرچه میدانِ گرانشی قوی‌تر باشد، اتساع زمان هم شدیدتر می‌شود.

 

 

واقعیتِ پنج بُعدی (Five-dimensional Reality)

 آلبرت انیشتین ۳۰ سال پایانی زندگی‌اش را وقفِ اثباتِ تئوری «وحدت» کرد. او سعی داشت به گونه‌ای تمام نیروهای طبیعت را یکی کند. او شدیدا احساس می‌کرد می‌توان تمام طبیعت را با یک تئوری تنها توضیح داد. نظریه‌ای که مفهوم ریاضی جاذبه را با سه نیروی پایه‌ای طبیعت (نیروی قوی، نیروی ضعیف، نیروی الکترومغناطیسم) ترکیب می‌کرد. او در این ماموریت شکست خورد و البته فیزیکدان‌های بی‌شماری از زمان انیشتین تاکنون به در بسته خورده‌اند. مشکل این است که جاذبه همکاری نمی‌کند. از همین سو، برخی فیزیکدان‌ها فکر می‌کنند برای حل این رازِ عظیم به جای استفاده از کیهانِ چهار بُعدیِ که انیشتین در تئوری نسبیت‌اش مطرح کرد (که شامل سه‌ بعد فضا و یک بعد زمان یا به اختصار فضا-زمان می‌شود) باید به کیهان به عنوان چیزی که در ۵ بعد عمل می‌کند، نگاه کنیم.

توضیح قوانین نسبیت فضا-زمان

«بین‌ستاره‌ای» براساس ایده‌های کیپ تورن، فیزیکدان نظریه‌پردازِ معروفی است که در تولید فیلم هم نقش داشته است. به ویژه این دانسته که درحالی که تمام چیزی که ما از کیهان می‌بینیم در سه بُعد است، اما درحقیقت امکان دارد هستی حداقل پنج بعد داشته باشد. همچنین در برخی تئوری‌ها، گفته شده که برخی نیروها (در اینجا جاذبه) قادر به حرکت از میان بعدها هستند-یعنی براساس قوانین نیوتون، چیزی که در ابتدا به عنوان نیرویی محدود شناخته می‌شود، درواقع می‌تواند تاثیراتی بی‌نهایت داشته باشد. این مفهوم همان ابتدا در اولین سیاره‌ای که تیم ایندیورنس روی آن فرود می‌آید، ساده‌سازی می‌شود. به طور کلی، زمان در این سوی کرم‌چاله سریع‌تر از آن سوی شناخته‌نشده‌اش حرکت می‌کند. این به خاطر قدرت نیروی جاذبه‌ی سیاه‌چاله‌ی گاراگنچوآ است که در زمان باتوجه به فاصله‌ی شی به مرکز سیاه‌چاله، دست می‌برد. یعنی هر چه شی‌ای به مرکز نزدیک‌تر باشد، زمان برای آن شی آرام‌تر حرکت می‌کند. در نتیجه، زمان بر روی سیاره‌ی میلر به طرز شدیدی آرام‌تر جلو می‌رود. یعنی برای هر ساعتی که تیم روی سطح آبی سیاره سپری می‌کند، بر روی زمین ۷ سال می‌گذرد. این بزرگ‌ترین دلیلی که کوپر را به جنب‌و‌جوش انداخته تا هرچه سریع‌تر از سیاره‌ی میلر بیرون بزند. چون کوپر می‌داند سه ساعت حضور روی این سیاره، دهه‌ها همراهی با خانواده‌اش را می‌سوزاند. همین‌طور آملیا هم اشاره می‌کند که در حقیقت تاثیر جاذبه‌ی سیاه‌چاله روی زمان دلیل اصلی حضور تیم‌شان روی میلر بوده است- چراکه با اینکه در ابتدا تصور می‌کردند، این سیاره سال‌ها است که درحال ارسال پیام‌های مثبت رادیویی بوده، اما در واقع میلر تنها دقایقی قبل از آنها روی سیاره فرود آمده بوده و توسط موج‌‌های آب کشته شده بوده است. این مفهوم وقتی دوباره نمایش داده می‌شود که کوپر و آملیا بعد از بازگشت از میلر به ایندیورنس (که خیلی دورتر از گاراگنچوآ قرار دارد) متوجه می‌شوند، رامیلی که منتظرشان نشسته بوده، پیر شده است. چون در سه ساعتی که آنها رفته بودند، او ۲۳ سالِ کامل را به تنهایی زندگی کرده بوده است. در همین راستا، در پیام‌های ویدیویی که گروه از خانه دریافت می‌کنند، شاهد بچه‌های کوپر هستیم که حالا کاملا بالغ شده‌اند. هرچه گروه از سیاه‌چاله دورتر می‌شود، از مقدار تغییر در فضا-زمان هم کاسته می‌شود. یعنی وقتی آنها به سیاره‌ی «مَن» (Mann) می‌رسند، به طرز قابل‌ملاحظه‌ای دیگر خبری از آن اضطرار در ماموریت‌شان نیست. این وسط، تاثیر قابل‌لمسی از جاذبه روی فضا-زمان ابزاری است که به کوپر اجازه می‌دهد با دخترش، مورف، از درون تسراکت ارتباط برقرار کند. در داخل این ماشین، جاذبه از میان دیگر بعد‌ها در فضا و زمان عبور می‌کند و به کوپر اجازه می‌دهد تا پیام «بمان» (STAY) را از طریق انداختن کتاب‌ها منتقل کند. یا از طریق گرد و خاکِ روی زمین با نسخه‌ی خودش در گذشته ارتباط برقرار کند. مهم‌تر از همه، ارتباطِ پنج بعدی از طریق جاذبه، کوپر را قادر می‌سازد تا در ساعت‌مچی مورف دست ببرد و اطلاعاتی که تارس بدست آورده را به زمین منتقل کند. به همین صورت، ترجمه‌ی آن داده‌ها از زبان دودویی، اطلاعاتی که مورف برای پیشرفت دیوانه‌وار و عظیم انسان‌ها جهت فهمیدن فضا و زمان و همچنین تکمیلِ نقشه‌ی A دارند، را در اختیارش قرار می‌دهد.

ماجرای نقشه‌ی A و‌ B  چیست؟

همان اوایل فیلم می‌فهمیم دولت امریکا به صورت مخفی درحال حمایت مالی از پروژه‌ای در ناسا بوده است که هدف‌اش یافتن خانه‌ی جدیدی برای سکوت نژاد انسان است. کوپر می‌پرسد، چگونه ناسا می‌تواند سیاره‌ای قابل‌سکونت پیدا کند، درحالی که انسان‌ها همین الانش هم وقت زیادی ندارند و نقل مکان به نزدیک‌ترین کهکشان به تنهایی دهه‌‌ها زمان می‌برد. پروفسور برند (مایکل کین) فاش می‌کند که تمدنی ناشناخته که فقط به نام «آنها» شناخته می‌شوند، کرم‌چاله‌ای در نزدیکی زحل قرار داده‌اند—کرم‌چاله‌ای که می‌تواند به عنوان میان‌بُری برای دسترسی به بخش‌های دوردست فضا مورداستفاده قرار بگیرد. وقتی کوپر با پروفسور برند دیدار می‌کند، ناسا قبلا ۱۲ نفر را از طریقِ آن کرم‌چاله به کهکشانی دیگر فرستاده تا ببیند آیا در آن‌سوی کرم‌چاله سیاره‌ای قابل‌زندگی وجود دارد یا نه. با رسیدنِ به سیاره‌هایشان، هر فضانورد وظیفه دارد تا سیستمِ ارسال امواج رادیویی‌اش را برپا کند. امواج رادیویی نشان می‌دهند که آیا سیاره‌ی هر فضانورد، نامزد برنامه‌ی کلون‌سازی انسان‌ها می‌شود یا نه. ناسا نمی‌تواند به طور مستقیم با فضانوردان‌اش ارتباط برقرار کند و ظاهرا بیش از یک دهه است که رد تماس‌هایشان را از دست داده—تماس‌هایی که فقط سه‌تایشان فعال باقی مانده‌اند. (برای تماشای آنلاین فیلم‌های روز سینمای جهان می‌توانید بر روی تماشای آنلاین فیلم خارجی کلیک نمایید) حالا نوبت کوپر و دیگر اعضای ایندیورنس است که از سرنوشت این سه فضانورد پرده برداشته و اطلاعاتِ تهیه شده برای اتخاذ تصمیمی درباره‌ی اینکه کدام سیاره شرایط بهتری را فراهم می‌کند، به دست بیاورند. اگر ایندیورنس بتواند سیاره‌ای قابل‌زندگی پیدا کند، برند ادعا می‌کند که ناسا برای بقای انسان‌ها دو نقشه دارد: نقشه‌ی A) درحالی که تیم ایندیورنس در سفر هستند، برند به کارش روی معادله‌ای پیشرفته ادامه می‌دهد. اگر این معادله حل شود، انسان‌ها می‌توانند به ویژگی‌های فیزیکِ بُعد پنجم-به ویژه جاذبه- دست پیدا کنند. اینطوری ناسا قادر خواهد بود با برهم زدن درکِ سنتی‌مان از قوانین فیزیک، ایستگاه فضایی غول‌پیکری را که حامل جمعیتِ باقی‌مانده‌ی زمین است به فضا بفرستد. نقشه‌ی B) اگر برند در محاسبات‌اش شکست بخورد یا ایندیورنس زمان زیادی را برای بررسی سیاره‌های احتمالی سپری کند، ناسا بانکی از جنین‌های انسانی بارورشده را آماده کرده تا از بقای نژاد انسان مطمئن شود. در این سناریو، ایندیورنس روی قابل‌ سکونت‌ترین سیاره‌ فرود می‌آید و نسل جنین‌ها را بزرگ می‌کند و آن نسل هم در بزرگ‌کردن نسل جدیدی از جنین‌ها همکاری می‌کنند و درآن واحد به صورت طبیعی هم تولید مثل می‌کنند.

 

 

 

در اواخر فیلم متوجه می‌شویم، هیچ نقشه‌ی Aای وجود ندارد و برند هرگز باور نداشته انجام این برنامه امکان‌پذیر بوده است. او اعلام می‌کند که سال‌ها پیش آن معادله را حل کرده بوده اما این معادله انسان‌ها را نجات نخواهد داد. او فقط از این ایده برای مجبور ساختن رهبران دنیا برای همکاری با یکدیگر جهت ساخت سازه‌های لازم استفاده کرده تا از این طریق از موفقیت نقشه‌ی B‌ مطمئن شود. برند باور دارد که انسان‌ها فقط برای نجات نژادشان دست به همکاری نمی‌زدند—درواقع آنها باید باور می‌کردند که همکاری در کنار یکدیگر به نجات شخصی خودشان ختم می‌شده است. وقتی کوپر و آملیا متوجه می‌شوند که نقشه‌ی A دروغی بیش نبوده، به همان نقشه‌ی B متوسل می‌شوند و مقصد بعدی‌شان را سومین و آخرین گزینه‌ای که برای انتقال جنین‌ها در اختیار دارند، در نظر می‌گیرند؛ سیاره‌ای که معشوقه‌ی آملیا، وولف ادمونز، هنوز درحال ارسال پیام‌های رادیویی مثبت از آن است. در این بین کوپر که هنوز متقاعد نشده که نقشه‌ی A غیرقابل‌انجام است، در حالی که گروه از سیاه‌چاله‌ی گاراگنچوآ برای هدایتِ ایندیورنس به سوی سیاره‌ی ادمونز استفاده می‌کنند، او روبات همراه‌شان، تارس، را به مرکز سیاه‌چاله می‌فرستد—به این امید که تارس بتواند اطلاعاتِ لازم برای تکمیل و بهبود محاسباتِ پروفسور برند را بدست بیاورد. کوپر همچنین جان خودش را هم برای کم کردنِ وزنِ ایندیورنس فدا می‌کند تا از موفقیتِ آملیا در رسیدن به سیاره‌ی ادمونز و انجام نقشه‌ی B درصورتی که تارس شکست خورد، مطمئن شود. با این حال، کوپر به جای مُردن در فضا، به داخل «تسراکت» (Tesseract) کشیده می‌شود. تسراکت نقطه‌ی مرکزی سیاه‌چاله‌ی گاراگنچوآ است که توسط «آنها» ساخته شده. اما این موجودات (آنها) چه کسانی هستند که به سوی انسان‌ها دست کمک دراز کرده‌اند؟

«آنها» چه کسانی هستند؟

کوپر و دیگر دانشمندان ناسا تصور می‌کنند، «آنها»، نژادی فرازمینی یا ماوراطبیعه‌ای هستند که به راز و رمزهای دستکاری در بُعدی‌های هستی احاطه دارند و به دلایلِ نامعلومی تصمیم گرفته‌اند به انسان‌ها برای فرار از سیاره‌ی درحال‌ نابودی‌شان کمک کنند. ناسا فکر می‌کند این موجودات قادر نیستند یا علاقه‌ای به ارتباط مستقیم با انسان‌ها ندارند—مخصوصا به خاطر اینکه «آنها» به بُعد پنجم دسترسی دارند، پس از راه و روش‌های سه بُعدی فهم ما از هستی، فراتر رفته‌اند. برند فکر می‌کند «آنها» از طریق یک سری پیام‌های دودویی (Binary) و تکنولوژی پیشرفته (کرم‌چاله) خرده‌نان‌هایی را برای انسان‌ها به سوی نجات‌شان از انقراض پخش کرده‌اند. اما بعدا معلوم می‌شود موجوداتی که ناسا به عنوان یک نژاد بیگانه تصور می‌کرده، درحقیقت دو نهاد جدا اما یکسان بوده‌اند. اول) انسان‌های آینده که به قوانین کیهان به درجه‌ی استادی رسیده‌اند و از همین سو، قادر به دست‌کاری زمان و فضا هستند. دوم) تلاش کوپر برای ارتباط با دخترش از درون تسراکت-که آن هم توسط انسان‌های آینده برای او ساخته شده است.

 

 

توضیح قوانین نسبیت فضا-زمان

«بین‌ستاره‌ای» براساس ایده‌های کیپ تورن، فیزیکدان نظریه‌پردازِ معروفی است که در تولید فیلم هم نقش داشته است. به ویژه این دانسته که درحالی که تمام چیزی که ما از کیهان می‌بینیم در سه بُعد است، اما درحقیقت امکان دارد هستی حداقل پنج بعد داشته باشد. همچنین در برخی تئوری‌ها، گفته شده که برخی نیروها (در اینجا جاذبه) قادر به حرکت از میان بعدها هستند-یعنی براساس قوانین نیوتون، چیزی که در ابتدا به عنوان نیرویی محدود شناخته می‌شود، درواقع می‌تواند تاثیراتی بی‌نهایت داشته باشد. این مفهوم همان ابتدا در اولین سیاره‌ای که تیم ایندیورنس روی آن فرود می‌آید، ساده‌سازی می‌شود. به طور کلی، زمان در این سوی کرم‌چاله سریع‌تر از آن سوی شناخته‌نشده‌اش حرکت می‌کند. این به خاطر قدرت نیروی جاذبه‌ی سیاه‌چاله‌ی گاراگنچوآ است که در زمان باتوجه به فاصله‌ی شی به مرکز سیاه‌چاله، دست می‌برد. یعنی هر چه شی‌ای به مرکز نزدیک‌تر باشد، زمان برای آن شی آرام‌تر حرکت می‌کند. در نتیجه، زمان بر روی سیاره‌ی میلر به طرز شدیدی آرام‌تر جلو می‌رود. یعنی برای هر ساعتی که تیم روی سطح آبی سیاره سپری می‌کند، بر روی زمین ۷ سال می‌گذرد. این بزرگ‌ترین دلیلی که کوپر را به جنب‌و‌جوش انداخته تا هرچه سریع‌تر از سیاره‌ی میلر بیرون بزند. چون کوپر می‌داند سه ساعت حضور روی این سیاره، دهه‌ها همراهی با خانواده‌اش را می‌سوزاند. همین‌طور آملیا هم اشاره می‌کند که در حقیقت تاثیر جاذبه‌ی سیاه‌چاله روی زمان دلیل اصلی حضور تیم‌شان روی میلر بوده است- چراکه با اینکه در ابتدا تصور می‌کردند، این سیاره سال‌ها است که درحال ارسال پیام‌های مثبت رادیویی بوده، اما در واقع میلر تنها دقایقی قبل از آنها روی سیاره فرود آمده بوده و توسط موج‌‌های آب کشته شده بوده است. این مفهوم وقتی دوباره نمایش داده می‌شود که کوپر و آملیا بعد از بازگشت از میلر به ایندیورنس (که خیلی دورتر از گاراگنچوآ قرار دارد) متوجه می‌شوند، رامیلی که منتظرشان نشسته بوده، پیر شده است. چون در سه ساعتی که آنها رفته بودند، او ۲۳ سالِ کامل را به تنهایی زندگی کرده بوده است. در همین راستا، در پیام‌های ویدیویی که گروه از خانه دریافت می‌کنند، شاهد بچه‌های کوپر هستیم که حالا کاملا بالغ شده‌اند. هرچه گروه از سیاه‌چاله دورتر می‌شود، از مقدار تغییر در فضا-زمان هم کاسته می‌شود. یعنی وقتی آنها به سیاره‌ی «مَن» (Mann) می‌رسند، به طرز قابل‌ملاحظه‌ای دیگر خبری از آن اضطرار در ماموریت‌شان نیست. این وسط، تاثیر قابل‌لمسی از جاذبه روی فضا-زمان ابزاری است که به کوپر اجازه می‌دهد با دخترش، مورف، از درون تسراکت ارتباط برقرار کند. در داخل این ماشین، جاذبه از میان دیگر بعد‌ها در فضا و زمان عبور می‌کند و به کوپر اجازه می‌دهد تا پیام «بمان» (STAY) را از طریق انداختن کتاب‌ها منتقل کند. یا از طریق گرد و خاکِ روی زمین با نسخه‌ی خودش در گذشته ارتباط برقرار کند. مهم‌تر از همه، ارتباطِ پنج بعدی از طریق جاذبه، کوپر را قادر می‌سازد تا در ساعت‌مچی مورف دست ببرد و اطلاعاتی که تارس بدست آورده را به زمین منتقل کند. به همین صورت، ترجمه‌ی آن داده‌ها از زبان دودویی، اطلاعاتی که مورف برای پیشرفت دیوانه‌وار و عظیم انسان‌ها جهت فهمیدن فضا و زمان و همچنین تکمیلِ نقشه‌ی A دارند، را در اختیارش قرار می‌دهد.

بررسی خط‌های زمانی احتمالی فیلم

به تازگی به سناریوی جدیدی برای توضیح داستان فیلم برخوردم که خیلی به خط داستان اصلی فیلم نزدیک است و در آن خبری از روبات نیست و در واقع دنبال‌کننده‌ی همان گفته‌ی عمومی "«آنها» انسان‌های آینده هستند" است. این سناریو از دو خط زمانی تشکیل شده است:

خط زمانی اول:

زمین همانطور که در طول فیلم می‌بینیم به سوی پایانی آخرالزمانی پیش می‌رود. فقط با این تفاوت که ایندفعه انسان‌ها بدون کمک کرم‌چاله‌ای سوار بر فضاپیمایی شده و در فضا به جستجو می‌پردازند. در این خط زمانی خبری از نقشه‌ی A نیست و فقط و فقط آنها نقشه‌ی B را برای اجرا در دست دارد. آنها با استفاده از روبات‌ها و خواب‌های مصنوعی و فضاپیماهایی نزدیک به سرعت نور، می‌توانند سیاره‌ی جدیدی پیدا کنند. اما در این بین، زمین از بین می‌رود. انسان‌های آن فضاپیما در سیاره‌ای دیگر کلونی تشکیل می‌دهند، برای صدها یا هزاران سال تکامل پیدا می‌کنند و در نهایت به قابلیت‌های بعد پنجم دست پیدا می‌کنند و سپس، تصمیم می‌گیرند، انسان‌های زمین را از طریق قرار دادن کرم‌چاله‌ای در گذشته و در نزدیکی زحل نجات دهند. انسان‌های آن کلونی در اوج پیشرفتگی به سر می‌برند و دلیلی برای نجات گذشتگان ندارند، اما شاید یک‌جور عذاب‌ وجدان آنها را به جلو هل می‌دهد. چون، بالاخره آنها برای نجات انسان‌های روی زمین راهی فضا شده بودند و در موعد مقرر موفق به این کار نشده بودند و حالا می‌توانند حداقل با دست‌کاری گذشته  از وقوع آن جلوگیری کنند.

 

 

خط زمانی دوم:

زندگی بر روی زمین همین‌طور که می‌بینیم، جلو می‌رود. یعنی یک کرم‌چاله ظاهر می‌شود، ناسا پروژه‌ی مخفی لازاروس را راه‌اندازی می‌کند و ده سال بعد آملیا به همراه کوپر، رامیلی، دویل و همچنین تارس یک‌راست از طریق کرم‌چاله روی سیاره‌ی ادمونز (همانی که بهترین مکان برای زندگی است) فرود می‌آیند. فقط گروه آملیا را داریم که کلونی انسان‌ها را روی این سیاره‌ی جدید برپا می‌کنند. اما همانطور که می‌دانید، ساخت کلونی، نقشه‌ی B است. برای همین آنها از دوردست‌ها می‌بینند که نقشه‌ی A با شکست روبه‌رو می‌شود و زمین با نژاد انسان‌هایش از هم می‌پاشد. درحالی که مورف تنها راه ارتباطی آنها با زمین و ناسا است. اما انسان‌ها روی کلونی آملیا رشد و تکامل پیدا کرده و به درنهایت به دانش بُعد پنجم دسترسی پیدا می‌کنند. آنها با مطالعه و بررسی سیاه‌چاله‌ی گاراگنچوآ معادله‌ی بعد پنجم را حل می‌کنند. سپس، «تسراکت» را ساخته،  آن را درون سیاه‌چاله جایگذاری کرده و آن را به اتاق خواب مورف متصل کرده و از این طریق پای کوپر و دخترش را به ماجرا باز می‌کنند. در این خط زمانی می‌توان تصور کرد که کوپر حین همراهی با گروه کشته می‌شود و هیچ‌وقت پایش به سیاره‌ی ادمونز باز نمی‌شود. حالا آملیا می‌خواهد با ساخت «تسراکت» هم کوپر و هم تمام انسان‌هایی که روی زمین منقرض شده‌اند را نجات دهد.

 

 

 

  • alireza mohammadi

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی